بخشش لازم نیست، اعدامم کنید
نویسنده: الیاس بهرامی
زمان مطالعه:4 دقیقه

بخشش لازم نیست، اعدامم کنید
الیاس بهرامی
بخشش لازم نیست، اعدامم کنید
نویسنده: الیاس بهرامی
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]4 دقیقه
انتقام به شیوههای مختلفی بروز پیدا میکند. عیانترین روش آن، صدمه یا لطمه به دیگری است. اما روش پیچیدهتری هم دارد؛ لطمه به خود! فردی که به نظر خودش مورد ظلم قرار گرفته و توان یا جرئت آسیب به دیگری را ندارد، یا اصلاً مواضع اخلاقیاش اجازهی آن را نمیدهد، به خود آسیب میزند تا ظالم از دیدن نتایج ظلمش در او، اذیت شود و شخصِ سوم هم بر بیرحمیِ ظالم مهر تأیید بزند. در حالت اول، فردی که سیلی خورده است، سیلی میزند و در حالت دوم، فرد از سیلیِ خورده، بر زمین میافتد. اما او تمارض نمیکند. او واقعاً گمان میبرد ظلمی که به او شده، همینقدر مهلک بوده است. هر روز حال خود را بدتر میکند و به خود صدمه میزند تا گناهِ ظالم بیشتر شود. اگر کسی بر اثر خیانت ناراحت شود، مسئولیت ناراحتیاش بر دوشِ خائن است و اگر خودکشی کند، مسئولیت خودکشی! و مظلوم بهجای آنکه با جوابی درخور، خائن را مجازات کند، به خود صدمه میزند تا خائن تا ابد از صدمهای که به دیگری زده است، عذاب وجدان داشته و اذیت شود. شاید بخشی از حالِ بدِ کسانی که شکست عشقی خوردهاند هم تحت تأثیر همین است؛ «آهای مردم! ببینید با رفتنش چه بر سر من آورد! او ظالم است!»
بخشِ شگفت چنین است که این حالتِ دوم، گاه از حالت اول خطرناکتر میشود. فردی که در جواب سیلی، سیلی میزند، تکلیفش با خودش مشخص است. اما کسی که در تلاش است تا ایدهی «ظالم/مظلوم» را در ذهن دیگران جا بیندازد، کِی دست از تلاش برمیدارد؟ آیا کافی است یک نفر ظالمبودنِ معشوقهی خیانتکار را تأیید کند؟ دو نفر چه؟ نکند با لبخندزدن در هنگام تعریف ماجرا، ضدقهرمان داستان را مثبت نشان داده باشد؟ انتقام در حالت دومش، زنجیرِ مظلوم است. او هیچگاه آزادی را حس نمیکند. همواره به فکرِ آن داوری است که نباید افتادنهای او را تمارض قلمداد کند. او نه میتواند آزادانه راه برود و نه حتی میتواند آزادانه بیفتد. او تمامِ لحظهها را بهعنوان فرصتی برای مظلومنشاندادن خویش میبیند. خندهاش، گریهاش، خوشحالی و غمش، همگی در خدمتِ داستانی است که او دوست دارد تعریف کند تا ضدقهرمان را زمین بزند؛ ضدقهرمانی که گاه دیگر آنقدر درونی میشود که بهسانِ آبِ شور، منتقِم را تشنهتر میکند. اینگونه است که فرد نمیتواند ببخشد. بخشش از نظر او تأییدی بر این است که تمام زمینخوردنها و آسیبهایی که دیده، عبث، بیمعنا و بیفایده بوده است. اگر او را ببخشد، اگر فرصتی دوباره به او بدهد، ناگهان با تمامِ زخمهایی مواجه میشود که خود به خود زده است و نه دیگری. آنگاه چه کسی پاسخگو خواهد بود؟
فردی را فرض کنید که بهخاطر اشتباهی که در زندگیاش مرتکب شده است، خودِ گذشتهاش را ظالم و امروزِ خویش را مظلوم میداند. او جراحتی را با خود حمل میکند که کسی جز خودش آن را بر او وارد نکرده است. این بروز دوگانهی «ظالم/مظلوم» در یک فرد، دوپارگی وجودیاش را مسبب میشود. به خویشتن به چشمِ مجرمی مینگرد که هیچ امکان تبعیدی برایش میسّر نیست. در نتیجه، هر فرصتی که برای او پیش میآید، هر فرصتی که میتواند از او شخص نویی بسازد، او خویش را سزاوارِ این فرصت نمییابد. از طرف دیگر نیز از این فرصتدهی به خود میترسد. میترسد تا بار دیگر دست به خطا بزند و پس از آن، افسوسِ خطایی دیگر گریبانگیرش شود. پس فرصت را رها میکند؛ میگذارد تا در این رنجکشیدنهای مرتاضوارش، تقاص پس بدهد. اصلاً اگر به خود فرصتِ مجددی بدهد و در این فرصت، به موفقیت برسد، ترسناکتر هم هست! آنگاه تمام آن مدّت، مجرم را بیهوده مجازات میکرده است. تمام آن مدّت میتوانسته است از او شخصیتِ دیگری بسازد. تمام مدّت میتوانسته است خود را ببخشد و از این دوپارگی که هر لحظه تمامِ وجودش را میخورد، آزاد شود. میتوانسته است دوباره یکی شود؛ یک فردِ خطاکار، یک انسان. اما او خود را فرزندِ خدا میداند و حال باید تقاصِ گناهِ نخستینِ آدمی را یکنفره پس بدهد. پس فریاد میزند: «بخشش لازم نیست، اعدامم کنید.»

الیاس بهرامی
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
کلیدواژهها
نظری ثبت نشده است.